ای که عمر از پی سودای تو دادیم به باد


یاد می دار که از مات نمی آید یاد

عهدها بستی و می داشتم امید وفا


ای امید من و عهد تو سراسر همه یاد

هر چه دارند ز آیین نکویی خوبان


همه داری و بدان چشم بدانت مرساد

ماجرای دل گمگشته بی نام و نشان


هر که را باز نمودیم نشانی به تو داد

آفرین بر سر آن دست کزان خواهد یافت


گره کار من از بند قبای تو گشاد

گر نبردی ز سر گیسوی مشکین تو بوی


محنت آن همه غم از چه کشیدی شمشاد

کام خسرو بده، ای خسرو خوبان که شده ست


لعل جان بخش تو شیرین و دل او فرهاد